زبانحال حضرت زینب در شب عاشورا
من از آتش زدن بال و پرت می ترسم شب به پایان برسد از سحرت می ترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتـش روی جــگــرت می تــرسم شوق چشمــان تو با قبــل تـفــاوت دارد بی من زار نـرو از سفــرت می ترسم اصلا امـشب چــقدر توصیـه داری آقا دارم از ایـنـهـمـه اما اگــرت می ترسم چشم من خورد به اکبرجگرم سوخت حسین من ز پــاشیدن جـسم پسـرت می ترسم رحــم بر طفل صغیــر تو ندارند اینها خیلی از تیــر و گلوی ثمرت می ترسم زنــده ای و به سـوی خیمۀ تو می آیند ته گــودال ز چـشمان تــرت می ترسم |